تاريخ : شنبه 1 تير 1392 | 23:54 | نویسنده : ندا |

 

وقتــــــي "يــــــک" مــــــــرد مـــيتــــــونه خـــوشـــحـــالـــت کـــنه
..
چـــــه احتـــيـــاجـــي بـــه "دوميــــــــش" هـــســـــت
 ..!



تاريخ : شنبه 1 تير 1392 | 23:42 | نویسنده : ندا |

 آرزوی بهارم


من اگه هنوز میخونم واسه خاطره دل توست


شعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توست

عزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونم


تو رو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونم

اگه تو شبای سردت با خودت تنها میشینی


من برات میخونم از عشق تا که فردا رو ببینی


اگه هم صدای اشکی واسه آرزوی بر باد


من برات میخونم ای گل نو بهارو نبر از یاد

همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم


گر چه عمریه تو این دشت یه خزونه بی بهارم




تاريخ : جمعه 31 خرداد 1392 | 19:35 | نویسنده : ندا |

 اجتماع گرگ ميخواهد
من و تو گرگ شدني نيستيم
بيا منزوي شويم
شهر همان جنگل است
من و تو خورده ميشويم!
اينجا آشنا راحت حمله ميکند
از نزديکان دوري کن
بگذار افسرده صدايت زنند
آنها هم روزي خورده ميشوند



تاريخ : جمعه 31 خرداد 1392 | 19:0 | نویسنده : ندا |

 دانلود تقویم بسیار زیبای 1392 دسکتاپ در دو بسته طبیعت و حیوانات بسیار با کیفیت

 

www.denapatogh.com/252/

 

منبع : دنا پاتوق



تاريخ : جمعه 31 خرداد 1392 | 18:41 | نویسنده : ندا |

 


من آن جا چشم در راه تو ام ، ناگاه

تو را از دور ميبينم كه مي آيي ،

تو را از دور ميبينم كه ميخندي ،

تو را از دور ميبينم كه ميخندي و مي آيي

نگاهم باز حيران تو خواهد ماند

سراپا چشم خواهم شد

تو را در بازوان خويش خواهم ديد

سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد

تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت

برايت شعر خواهم خواند ،

برايم شعر خواهي خواند . . .



تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392 | 17:19 | نویسنده : ندا |

 

 دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی. «گابریل گارسیا»



تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392 | 14:11 | نویسنده : ندا |

از ساعت متنفرم !

این اختراع غریب بشر که مدام ،

 

جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می‌کشد!!

 

از ساعت متنفرم ! این اختراع غریب بشر که مدام ، جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می‌کشد!! 



تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392 | 13:25 | نویسنده : ندا |

 

سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند  !
من را انتخاب کرد  . . .
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر . . .
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود  !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود  . . .
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم  . . .

بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه . . .
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن  !
ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز !!
زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود .  . .



تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392 | 23:42 | نویسنده : ندا |

 

 

 

نمی خواهم....

 

نمی خواهم به جز من دوست دار دیگری باشی

نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فكر دیگری باشی

نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند

نمی خواهم كسی نامش،بر لبهای تو بنشیند

نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی

نمی خواهم كسی یارت شود در راه این هستی

 



تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392 | 22:10 | نویسنده : ندا |




 

 

با تـــــــــــو بودن برام...

 

هیچ میدونی با تو بودن برام قشنگترین آسایشه؟

با تو بودن برام خود آرامشه

میدونم که میدونی دوریت برام مثل مصیبته

اینو  هم خوب میدونی که گاهی دلم بدجور می گیره

هوای با تو بودن میکنه

شبا که فقط اشک می ریزم راستش و بخوای همش خدا خدا میکنم که

وقت این نرسه که من و تو از هم جدا بشیم...

اینو میدونی عزیز من ، که دل من دیگه طاقت دوریت و نداره ؟

اینو میدونی عزیزمن خدا عاشقا رو دوست داره

پس بیا با هم دعا کنیم از ته دلمون خدا رو صدا کنیم

که تا آخرش بمونیم مال هم

ما رو خدا نکنه از هم جدا

همیشه باشیم تو صف عاشقا

 



تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392 | 21:56 | نویسنده : ندا |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.